متن خوانی آقای امیر علی نبویان... نگاه

بر جاده چشم دوخته به پنجره اتوبوس هایی که پشت هم قطار قطار می گذرند


با نگاهی غرق امید مسافران خسته و خاک آلودش را می جورد


همانان که سال ها در بند شکنجه و فریاد آزاده بودند...


تازه عروسی که از روز مرصاد، مژه مژه نگاه نگرانش را پل زد به آن سوی شط


تا شاید آن غروب های دلگیر شرجی بفهمند


امید و انتظار هردو شیرین اند مثل خربزه و عسل اما نه با هم


اتوبوس ها می آیند و می روند و تو یوسف بغدادی... هنوز چهره نگشادی


فهمید، می داند عزیز شده ای


اصلا ترنج به دست آمده تا روزه های نزری اش را افطار کند


حلال ماه رویت شد


چه فرخنده فطری که سجده گاه نمازش شانه دلدار است


حالا احسن القصص را دوباره بخوان... آخرش شیرین است مثل عسل


ماه عسل و پابوس حضرت که میسر نشد


اباعبدالله تو را طلبید و امام رضا او را 


حالا تو یک کربلا به او بدهکاری... و او یک مشهد الرضا



8EK4b

متن خوانی آقای امیر علی نبویان ابتدای برنامه

تو را در جامه ای از رویا دیده بودم


در صبحی نه آنقدر دور که از یاد برده باشمش


و نه آنقدر نزدیک که عطر خاطره را جا گذاشته باشد روی درگاه پنجره


تو را در قله ای از لاجورد دیده بودم در غروبی که آسمان ابری بود


و نمیدانستم که آمده ای تا بمانی، یا قصد رفتن داری...


تو را در پیراهنی از گرد باد دیده بودم


پریشان از آنچه بین ما گذشت


قصه ای که به پایان نرسید و خوابی که هرگز تعبیر نشد


من مانده بودم کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را


تو دور می شدی وشال بی تاب من در دست نسیم می رقصید


تو دور می شدی و من تمام اندوهم را در شولایی از خستگی پیچیده بودم


وبه آسمان نگاه می کردم


باید از اول این قصه میدانستم که یک شب باد ما را خواهد برد


http://0up.ir/up10/guest/Untitled_9284e.png

متنی که آقای امیرعلی نبویان ابتدای برنامه خواندند

صدایش به نرمی اولین نسیم صبح فروردین بود...آرام و آشنا


مثل تپش های تند و عاشقانه ی قلبم در پیچ کوچه ای که نمی شناختمش


فقط انگار کسی قبل از من از آن کوچه گذشته بود،


که صدایش به نرمی اولین نسیم صبح فروردین بود


در انتظار کسی نبودم، تنها می خواستم صدایی مرا به یاد آن خاطره ی دور بیندازد

خاطره ای که دیگر نبود،


ولی گاهی از پشت دیوار همان کوچه سرک میکشید و مرا به اسم کوچکم صدا می کرد

من دلم لرزید اما میترسیدم پلک بزنم


میترسیدم حتی فراموش کنم که چطور به آغاز این داستان بازگردم


آن جا که هنوز نه صدایی بود و نه دلی که بر باد رفته باشد


نه خواب بود و نه بیداری

ولی هرچه بود مثل رویایی دور دست...از سرزمین دیگری آمده بود انگار


صدایی که آمد ماندگار شد و تمام خاطراتم را از آن خود کرد


http://0up.ir/up10/guest/index_126cf.png