متن خوانی آقای نیما رئیسی

کابوس همیشگی منو امیر زیرزمین تاریک خانه پدربزرگ بود


تاریک و سرد با موش های کوچک و سیاهی که مرگ موش های پدربزرگ هم حریفشان نمی شد


کنارش نشسته بودم زانو هایم را بغل کرده بودم و از ترس نفس نفس می زدم


نگاهی به امیر انداختم... رنگ از چهره اش پریده بود


تکه های شکسته شده کاسه سفالی روی زمین جلوی پایمان ریخته شده بود


امیر بلند شد و سراسیمه به سمت باغچه رفت


رو کرد به سمت من که بهت زده یک گوشه نشسته بودم و آرزو می کردم :


کاش زمان فقط چند دقیقه به عقت باز می گشت


آن وقت کاسه یادگار مادربزرگ هنوز لبه تاقچه بود، و منو امیر دنبال شیطنت کودکانه مان


به خودم آمدم امیر با دلهره و ترس گفت:


پاشو پاشو بقیه تیکه ها رو جمع کن و بیار پاشو دیگه می خوای چی کار کنی؟!


چالشون میکنیم وسط باقچه بجنب دیگه...


آن روز به خیال کودکانه خودمان تمام تکه هارا جمع کرده و غافل بودیم


از پروانه ای که انگار از روی کاسه پر کشیده بود و داخل کفش های جفت شده پدر پناه گرفته بود


کابوس زیرزمین سرد و تاریک تکرار شد... دوباره تنبیهمان کردند


دوباره موش ها و دوباره سیاهی


کابوسی که حالا می فهمم چه لحظه های شیرینی برایمان می ساخته و ما غافل بودیم...


z58i_untitled.png

متنی بسیار زیبا که آقای نیما رئیسی در ویژه برنامه زمستان خواندند

اتفاق ها برای افتادن به فصل ها گره میخورند

درست مثل لباس ها که در رابطه با روز ها، ساعت ها و عمر ها در نوسان اند

حادثه های پاییز در تابستان رخ نمی دهند، 

واتفاق های بهاری زمین تا آسمان با اتفاق های زمستان فرق دارند

برگ اتفاق پاییز است،

باران برای بهار میبارد و آفتاب به نام تابستان است که میدرخشد

مثل یک کمد پر از لباس های گرم،

زندگی پر است از اتفاق هایی که کنار گذاشته شدند 

تا یک روز سرد زمستانی بیفتند.

انگار کادر صحنه یکتای هنرمندی ما طوری تنظیم شده باشد

که چه بخواهی چه نخواهی یک شب مجبور باشی

رد پایی که دور میشوند را روی برف هایی که کف کوچه نقطه چین شده اند،

دنبال کنی... اصلا انگار زمستان را برای همین آفریده اند،

برای کشف قاب هایی که تصویر درون آن هارا بشود قاب گرفت

ومدت ها به دیوار خاطره ها میخ کرد...

زمستان می آید تا جای نامرئی قدم هایی که تمام سال

روی تن کوچه سنگینی می کرده اند را به ما نشان بدهند

می آید تا خطوط درهم چرخ تمام اتوبوس های شهر

دقیقه ها تا ایستگاه ها بدوند...

برف اتفاق سرد زمستان است که دانه دانه می افتد و می افتد و می افتد.

زمستان فصل افتادن اتفاق های مهم زندگی ست :)


http://0up.ir/up10/guest/index_89acd.png