متن منتخب :)

سلام :)

تو سایت رادیوهفت یه قسمتی هست که بیننده ها نوشته های خودشون رو ارسال میکنن 

و تیم نویسندگان رادیو هفت اون ها رو بررسی میکنن و از بینشون  پنج تا رو انتخاب میکنن و توی سایت قرار میدن

و حالا مردم به اون پنج متن رای میدن، و هر کدوم رای بیشتری آورد توسط یه هنرمند در رادیو هفت خوانده میشود

متن منتخب این ماه:

لطفا


پای کدام دست سخاوت می لنگد که سفره ای خالی از گندم است، خالی از سیب؟ من چشم هایی دیده ام که لطف خدا در نگاهشان به قدر یک نان بود! درد را شنیده ام، از دست خالی مردی که سوختنش عین ساختن بود، باختنش عین بردن! می گویند با یک گل بهار نمی آید! ؛ من بهارهایی دیده ام ،خالی از گل! حوصله ی خواب های من از بی بارانی سر رفته است و حواس پنج گانه ای که حواسش به کسالت لبخند نیست! لطفا لطفا لطفا در هیچ خیابانی، هیچ کجای دنیا ، تابلوی توقف ممنوع نزنید، شاید ساعت تامل محبت ، همانجا باشد...


نویسنده: شراره مافی


" این متن توسط بابک حمیدیان در رادیو هفت خوانده شد"                        

    آدرس سایت رادیوهفت:        radio7tv.ir    


                                      

بی خداحافظی...

وقتی قرار است بروی دل دل نکن. منتظر نمان. هیچ اتفاقی قرار نیست ماندگارت بکند. وقتی قرار است بروی حتماً دلشوره هایت را مرور کرده ای؛ یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را. یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم. و باران هایی که بر سرمان بارید. و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم. بهانه برای رفتن زیاد است این ماندن است که بهانه نمی خواهد. این ماندن است که دل می خواهد. شهامت می خواهد. عشق می خواهد. حالا هی تو بگو باید بروی.

اصلاً همه دنیا را جاده بکش. بگو که عشق به درد شعر ها می خورد. و من می ترسم از کسی که دیگر حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند. کسی که می داند به غیر از من کسی منتظرش نیست. اما دلش هوای پریدن دارد. وقتی قرار است بروی حتی به آینه نگاه نکن. شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده منصرفت کند از رفتن. شاید نم اشکی ببینی، غباری، خیالی دور در آستانه ویران شدن. شاید نا خود آگاه در آینه لبخند بزنی و به تصویر دیر آشنای محصور در قاب بگویی: سلام. شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی. تو لبخند بزن. من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم. نمی گویم نرو. اصلاً مگر چیزی عوض می شود؟ فقط «والله خیر الحافظین» می خوانم و به چهار جهت فوت می کنم. حتی اگر دیگر نبینمت هر شب به خوابت می آیم تا به یادت بیاورم که بی حداحافظی رفتی.



رحیم نوروزی

منو تو...


خورشید را دمدمای غروب بدرقه می کنم تا من بمانم و تو. هنوز هوا گرگ و میش است اما پیدا کردن تو در انبوه این جماعت برای من کار سختی نیست. بگذار چشمانم را ببندم و تا پنج بشمارم. یک… دو… سه… چهار… . دوباره با تو بودنم گم می شود و مثل همیشه این منم که باید بگردم تا پیدایت کنم. روزی خواهد رسید که قایم باشک هایمان تمام می شود و فقط من می مانم و شرمساری های تو از بازی های بچگانه ات. یکی بود یکی جاش همیشه خالی بود. شاید این تمرین بودن یا نبودن، مساله این است، برای قلب کوچک من اختراع شده تا در نبودنت مساله های ریاضی ام را با تقلب حل کنم. یک به علاوه یک نمی شود دو. معلم ریاضی هم دروغ گفت. اما جغرافیای دلم با هوای بودنت همیشه حالش خوب است.


شاهین شرافتی