ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قبا پوش
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرده ست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
هرگز دری نبوده که وا کرده باشم و پشتش امیدوار نباشم به دیدنت
اسم تو را نشد که صدا کرده باشم و ساکت نه ایستم به هوای شنیدنت
این تابلو تمام شد اما نمیشود پا پس کشید و دست کشید از کشیدنت
من دارم انتظار تو را میکشم هنوز، با پر شکسته های به جا مانده از پریدنت
یک مشت پر اشاره تلخی به زندگیست
گاهی سفر اشاره تلخی به زندگیست
چشمان باز بر در بسته نگاه کن
یک کشتی به ماسه نشسته نگاه کن
دنیا پر از خطوط کنار هم است و ما... هر چند کی دلش نشکسته نگاه کن
شاعر: رضا منزوی
واسه خاطر توء که زندگی،داره روی خوش به من نشون میده
دله من از عشق تو لرزیده و داره دنیا رو باهاش تکون میده
واسه خاطر توء که زندم و زندگی رو دست کم نمیگیرم
زنده موندم با تو زندگی کنم که فقط پای تو پیر شم بمیرم
به همین خاطره که عزیزه خاطرت برام،
به همین خاطره که به جز تو هیچی نمیخوام
من زمینی ام ولی دلم هواداره توء
من هوایی شدم و اینا همش کار توء
دیگه غیر ما شدن هیچی نگو
دیگه غیر عاشقی حرفی نزن
خیالم راحته میرسم به تو
تو رو زندگی بدهکاره به من
واسه خاطر منه که موندی و یه تنه تو روی دنیا وایسادی
همه ی زندگیه تو قلبته همه ی زندگیتو به من دادی
به همین خاطره که عزیزه خاطرت برام
به همین خاطره که به جز تو هیچی نمیخوام
من زمینی ام ولی دلم هواداره توء
من هوایی شدم و اینا همش کاره توء