تنها که می شویم خیال می کنیم
زندگی چیزی فرا تر از همین روزمرگی ها و تکرار هاست
خیال می کنیم قرار بوده اتفاقی بی افتد و کسی جایی جلویش را گرفته که حالا منتظر معجزه مانده
خیال می کنیم آدم ها زاده شده اند برای همراهی با قدم های ما
و چقدر بیرهم اند که پا به پای ما نمی آیند...
دنبال مقصر می گردیم برای این تنهایی... اما نمیدانیم این احساس تاوان رویا هایمان بوده است
تاوان ماندن در افسانه ای که هیچ وقت کسی باورش نکرد
تقاص قصه هایی که در کودکی شنیده بودیم و فکر می کردیم در حوالی همین روز ها اتفاق می افتند
اصلا انگار آدم ها زاده شده اند برای غرق شدن در رویا های ناتمام
آن هم در دنیایی که هیچ حرف عاشقانه ای برای گفتن ندارد