این روز ها هوای سفر دارم
سفر به جایی دور یا چه می دانم شاید همین نزدیک
جایی که به اندازه کافی زمان داشته باشم
برای مرور تمام آن چیز هایی که همیشه به بعد به فردا ها سپرده بودم
فرصتی برای سر انجام رساندن داستان های بی پایان
ویرایش خاطرات نیمه کاره
رسیدن به داد شعر هایی که باید روزی تمامشان می کردم، و هنوز لای برگ های دفتر خاک می خورند
خواندن کتاب هایی که خریده بودم تا روزی سر فرصت بنشینم و کلمه به کلمه شان را زندگی کنم
انجام تمام کار هایی که گمان می کردم شاید زندگی ام را تغییر دهند
و حتی ساختن چیز هایی که همیشه آرزو داشتم بسازم
مثل بادبادک...بادبادکی از چند تکه حصیر و کاغذ و نخ
که پرواز کند و دور شود و مرا هم با خودش ببرد
و از خودم، این ذهن شلوغ و خاطر آشفته دورم کند
تا برای ساعتی هم که شده فراموش کنم تمام دقیقه های نابی را
که در بین چرخ دنده های زندگی جان داده اند...
بادبادکی که به سادگی، تنها با اراده باور پرواز به آسمان می رود و اوج می گیرد
هوای سفر دارم
هوای رهایی
انگار باید پرواز کنم این روز ها...