باد در کوچه ترانه میخواند
این شعر آغاز دلتنگی ست...
و من می ترسم... می ترسم از این دل سر به هوا که در دست باد گم شود
آن گاه از که سراغش را بگیرم؟
کی به دنبالش بگردم؟
باد را مگر می شود در قفس حبس کرد؟
باد را مگر می شود به دست خاطره سپرد؟
من راز باد را نمی دانم... فقط این را می دانم
که دل را هوایی می کند و عاشق که شد رهایش می کند تا گوشه ذهن کسی که نیست تا ابد بماند بپوسد
اما به دلت بد راه نده، بگذار در این زمستان بی برف با هم رویا ببافیم
فکر کنیم که عاشقانه روی برف قدم می زنیم
بگذار خیال کنیم که مال همیم
بگذار در ذهن هم زندگی کنیم
شک ندارم که دنیا بی منو تو هیچ عاشقانه ای را زمزمه نخواهد کرد
لطفا متنی که روز شنبه دوم اسفند اول برنامه خوندن هم بذارید, ممنون
به زودی :-)