متن خوانی آقای بابک حمیدیان

مثل حباب های چسبیده به دیواره لیوان آبی که از دیشب کنج اتاق مانده


احساس تنهایی می کنم...


دلیل این حس تلخ که به سراغم آمده چیست؟ نمیدانم


کتابی را دستم گرفته ام کدام صفحه را باید می خواندم؟


شاید صفحه ای را تا زده باشم تا چیزی را به یاد بیاورم


انگار به دیوار ها چنگ میزنم...مثل حباب ها که چنگ به دیواره لیوان میزنند


چند ساعت است این نور از لایه پرده ها در اتاق رخنه کرده است


روز شدی یا ماه کامل است؟


چرا این پرده ها کنار نمی روند؟


کاش پنجره را باز گذاشته بودم


میخواهم مثل حباب های لیوان آب حتی اگر رهایی به تمام شدنم منتهی شود...


از این چهار دیوار سرد، از این پرده های ضخیم فرار کنم


نوری تمام اتاق را پر میکند...در باز شده


این آرزویم بوده که صدایم را شنیدی یا خیال؟


می ترسم... دستانم به لرزه می افتند و به لیوان آب میخورند


آب نفسی می کشد و حباب ها به سطح آب می آیند


از خواب می پرم...لیوان آب کنار تخت واژگون شده



IwWcO

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد