تمام نقش های جهان را چیده بودند روی یک میز بزرگ
تمام نقاب هارا هم آویزان کرده بودند روی یک دیوار بلند
روز اول را میگویم
همان روز که قصه های نوشته شده را گذاشته بودند توی طبقه های یک قفسه عمیق
و به تک تک ما گفتند: باید برای خودتان نقشی انتخاب کنید
بعضی ها دویدند تا بهترین نقش ها را داشته باشند
بعضی ها روی سر انگشت پا ایستادند تا قدشان به نقش های بلند برسد
و بعضی ها کوتاه ترین نقش ها را برداشتند تا فرصت بیشتری برای بهتر بودن داشته باشند
نقش های اول به دست آن هایی رسید که دویده بودند
و نقش های بلند برای کسانی شد که قد بلند تر بودند
هنرمند ها به نقش های کوتاه جان دادند واینطور شد که نمایش زندگی را با هم شروع کردیم
از این همه اما تعداد کمی از آدم ها روز اول آهسته و قدم زنان خودشان را به نقش ها رساندند
نه دویدند نه انتخاب کردند... ایستادند تا نقاب ها تمام شوند
بعد آرام و با لبخند قصه هایی را برداشتند که هیچ کس دیگری دوستشان نداشت
از این همه تعداد کمی از آدم ها بودند که نقش های خودشان را بی نقاب بازی کردند